شینگین در خانهاش در ماه زندگی آرامی را با مادرش میگذراند. او نمیداند که امپراتور افلاک، مادرش – الههی ماه – را به خاطر دزدیدن اکسیر جاودانگی زندانی کرده، اما وقتی بهطور اتفاقی از جادویش استفاده میکند و وجودش فاش میشود، چارهای ندارد جز اینکه خانهاش را ترک کند. شینگین، تنها و ترسیده راهی سرزمین ناشناخته و پر از راز و شگفتی امپراتوری افلاک میشود. او با پنهان کردن هویت خود از فرصت استفاده میکند تا در کنار پسر امپراتور یاد بگیرد و در تیراندازی با کمان و جادو تسلط پیدا کند، و حتی هنگامی که شعلههای عشق بین آن دو زبانه میکشد، از هدف اصلی خود که نجات مادرش است غافل نمیشود.
دیدگاه خود را بنویسید